سلام دوستان....
من رفتم مشهد برگشتم با یه گروه باحال خیلی هم با حال و گلتا اونجا که یادم بود براتون دعا کردم....اگه آقا قبول کنه
الانم خیلی در گیرم ...اسباب کشی و اینا دعا کنید خلاص شم اون وقت تندو تند به روز می شم...
فعلا.
یا علی.
|
قلم بی تاب است ...می خواهد بنویسد...!اما،اما از چه؟!
تمامی افکارم در هم میلولند،می توانم احساس خجالت را از افکار افکارم بخوانم!باز هم ناتوان شده اند...!
راستش همیشه همین گونه بوده ...وقتی میخواهم از بزرگی تو بنویسم اینگونه می شوند...خیلی کوچکتر از آنم که از تو بنویسم مولا...اما دلم می خواهد بنویسم از تو، از حال و هوای مکه در آن زمان، از حال و هوای آسمان ...اصلا می خواهم سفری را آغاز کنم...دل را به حال و هوای مکه گره میزنم و مشتاقانه کبوتر دل را به آنجا سوق میدهم ،به محل تولد مولایم...دل به دنبال مولا و من به دنبال دل...هنوز در نیمه ی راه هستم.فضایی نورانی شهر مکه را در آغوش گرفته...می توانی به وضوح صدای بال ملائکه را بشنوی...نوری عجیب نه تنها فضای مکه را بلکه تمام دنیا را فرا گرفته...وتو درجوار کعبه عطری را حس می کنی که در هیچ کجای دیگر احساسش نکرده ای...عطری آسمانی...ونوای ملایم سازی آسمانی.؛چه فضاییست اینجا...
خدایا...تمامی دنیا پر شده از عطر بهشت...مگر اینجا چه خبر است...فاطمه بنت اسد خسته و پریشان در کنار کعبه راه میرود... صدای ملائک را میشنوم اما نامفهوم...این را میدانم که فاطمه باردار است و میدانم که ملائکه از او شخص بزرگ دیگری سخن می گوییند...
فاطمه مدد می خواهد .
دیوار کعبه شکافته می شود...!!!
همه دیدند ...
فاطمه داخل کعبه شد...!!!! ملائکه بی تابی می کنند.درون کعبه چه می گذرد...؟!
سه روز گذشت...و باز همان ساز همان عطر همان فضای بهشتی...
دیوار کعبه باز میشود...!!!!!!!!
فاطمه آهسته بیرون می آید اینبار تنها نیست!نوزادی در آغوش دارد که گویی تمام روشنی های جهان را در او خلاصه کرده اند،زمزمه ها قطع می شوند سازها ملایم ترمی شوند ...ونوزاد با صدایی ملکوتی کلام خدا را زمزمه می کندو تومی شنوی که ندایی ازآسمان می آید :اهل زمین علی مبارکتان باشد،خوشا به حالتان.
وتو به دنیا آمدی مولاوتمام صفات خوب بهشتی را نیز با خودت آوردی.
علی(ع)تو لطف خداوند مهربان به اهل زمین بودی.تو برکت جهانیان بودی...و زمینیان!...چه راحت دل بزرگت را رنجاندندو چه راحت سختی بی تو بودن را به جان خریدندو تو چه دلگیر زمزمه کردی:فزت و رب الکعبه.
میلاد رحمت خدا، علی(ع)بر اهل زمین مبارک.
|
راستش قرار بود وبلاگو شادش کنم...هر چی گشتم دنبال موضوع چیزی گیرم نیومد تا اینکه یه کتاب ارزشمند به دستم رسید بهتر دیدم به جای اینکه حرفایی بزنیمو فقط یه لبخند زود گذر روی لبامون بیادو زودم محو بشه واز یادمونم بره بهتره یه شادی معنوی داشته باشیم یه غرور معنوی که فقط ما مسلمونا و ما شیعه ها حسش میکنیم خداییش من که خیلی خوشحالم از اینکه شیعه هستم و
علی(ع)امام اول وخلیفه ی اول من و همه ی مسلمانا بوده هست و خواهد بود به کوری چشم اونایی نمیتونن علی (ع)رو ببینن!همین علی ای که خدای یکتا در موردش در شب معراج خطاب به پیامبر فرمودند:
من محمودم و تو محمد؛از نام خویش نامت را برون کشیدم.هر کس با تو پیوند خورد؛با من پیوند میخوردو هر کس از تو روی برتابد؛سرکوبش میکنم.به سوی مردمان فرود آی. به آنان بگو که چگونه تو را بزرگ داشتم و من پیامبری بر نیانگیختم مگر وزیری برایش گماشته ام و تو پیامبر منی وعلی وزیر توست.
(امالی؛صدوق؛احادیث قدسی ص286 )
و در روایت دیگری میفرماید:
یا محمد!پیش از آنکه آسمان ها و زمین و عرش را بیافرینم؛تو و علی را به گونه ی نور آفریدم بی آنکه بدنی در میان باشد؛در آن هنگام مرا پیوسته تهلیل و تمجید میگفتی.آنگاه روح شما را به هم پیوند زدم و شما را یگانه کردم و پیوسته مرا تسبیح و تقدیس می کردید.سپس آن روح را دو بخش کردم و آنگاه هر یک را دو بخش کردم.چهار روح پدید آمد:یکی محمدو یکی علی و دیگر حسن و حسین.
(کافی؛کلینی.احادیث قدسی ص 288 )
پیامبر (ص)از جبرئیل نقل کرده و او از میکائیل و او از اسرافیل و او از لوح و قلم الهی نقل کرده است که خدای تبارک و تعالی می فرماید:
ولایت علی ابن ابی طالب دژ من است.هر کس به این دژ درآید؛از عذابم ایمن است.اگر مردمان همه بر ولایت علی گرد می آمدند؛دوزخ را هم نمی آفریدم.
(امالی؛صدوق.احادیث قدسی ص290)
حالا خداییش بشین فکر کن...خوشحال نیستی از اینکه امام اولت علیه.چیزی به تولدش نمونده...خدا منو تو رو خیلی دوست داشته که ولی و رهبری مثل علی(ع)بهمون داده و اونقدر علی(ع) رو دوست داشته که تو کعبه به دنیا اومد ه و اینقدر علی(ع) رو دوست داشته که بعد از
پیامبرامام و ولی اول ما مسلمین قرارش داده... فقط علی؛ اینو همیشه یادت باشه فقط علی نه هیچ کس دیگه ای !منو تو شیعه هستیم.پیرو حضرت علی(ع)
اولین امام معصوم ما مسلمین.اولین خلیفه ی مظلوم ما مسلمین... داری با خودت فکر میکنی مگه نه؟! اینم بهش اضافه میکنم جمله ی آخرمه...علی و اولاد علی قراره روز قیامت شفیع من و تو باشند...من و تو بهشون مدیونیم خیلی زیاد...تو چقدر ادای دین کردی؟همین.آنان که تو را خدای خود پندارند کفرش به کنار عجب خدایی دارند
«
یا علی»
|
سلام
من اومدم.بعد از یک ماهو نیم دوری از دنیای مجازی...
دلم براتون تنگ شده بودخیلی زیاد .دوستتون دارم خیلی زیادترتر...
چه خبرا؟ اه اه رو درو دیوارای وبلاگ چه گردو خاکی نشسته...نیاز به یه گرد گیری اساسی داره
یه بار زبونم لال یه احوالی از من نگیرید هاااااااا
منو باش گفتم بعد از این همه مدت بیام همه احوالمو پرسیدن کلی کشته مرده داده این بیخبری و دوری اما به قول اون یارو خواننده مو فرفریه انگار نه انگار.
هی روزگار...خدای منم کریمه.اما در عوضش من: کلی دلم واستون تنگولی شده بود...
تازشم میخوام غافلگیرتون کنم.میخوام وبلاگو شاد کنم.میخوام نو شم همین جوری یه هویی. تارادیگه ازغم بدش میاد رنگ سیاهو تو زندگیش دور انداخته تارااین بار اومده که بخنده و شاد باشه.خلاصه اینجوریاس دیگه سرم به سنگ میخوره فرتو فرت متحول میشم تارا اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینه چه میکنه این تارا.
|
سلام...یه سلام سبز یه سلام شکوفه ای یه سلامی که بوی سفره ی هفت سین میده....یه سلامی که ....یه کم بوی غم میده اما چون سال داره نو میشه باید از غم نگم....
اینجا داره برف میاد ...اسفند با همه ی خوبی ها و بدیها داره کم کم ....نه....داره تند تند میره...هیچ دقت کردی داره از عمرمون میگذره....یه آه اینجاجایزه که از ته دلت بکشی...یه نگاه تو آیینه بنداز آیینه تنها چیزیه که تو این دنیا بهت دروغ نمیگه...یه نگاه به دوروبرت بنداز مامان چندتایی از موهاش سفید شده...بابا یه کم شکسته تر شده..داداشت با اینکه از تو کوچیکتره حالا دیگه یه جوان رعنا شده...یا توکه خواهر داری و من ندارم...اونم بزرگ شده....بابا بزرگی که سالای قبل بود،الان نیست...مامان بزرگ چه پیر شده...درخت توت گوشه ی حیاط چه رشدی کرده...حتی اون بوته ی یاس یا اون گل رز اونا هم بزرگ شدن...یا اون باغ قدیمی تو کوچه ی کتابی خدا رحمتش کنه امسال به جاش یه برج زدن میبینی عمر باغ ها هم یه روزی تموم میشه...حالا نوبت خودته یه نگاه دیگه تو آیینه بنداز ...تو هم بزرگ شدی دیگه جزو بچه ها نمیزارنت...دنباله ی اسمت یه پسوند جدید پیدا کردی (خانم)یا(آقا)....چه تصمیمی برای امسال داری ...؟؟؟آره با تو هستم...شک نکن تنها کسی که باید این جوابو بده خودتی عزیزدلم...یه نگاه به گذشته ی خودم میندازم....
منم همون تارایی که قول دادم سال 85رو به خوبی آغاز کنم....با خودم گفتم تارا دیگه باید نماز بخونی ....تارا نکنه بزاری شیطون بد جنس باز گولت بزنه...تارا نکنه بد حجابی کنی....
سال 85 شروع شد....مهمونی ها ی رنگارنگ خونه دوستا و فامیلا...نمیدونم از کجا پیداش شد این شیطون لعنتی...بازم شدم همون تارای گنهکار...همون تارایی که نمازشو یه وقت میخونه یه وقت نمیخونه....همون تارایی که از چادر بدش می اومد...ماه رمضون که شد انگار یه نیروی غیبی به کمک تارا اومد تو سال 85 ....تارا چادری شد...با یه حجاب کامل ...اما پس نماز چی؟بازم به همون شیوه قبل قطع و وصل......؟!!
حالا داره سال جدید میشه ...خدای خوب من تارا دوستت داره....میخواد بهت نزدیک بشه....تارا درسته گناهکاره اما یه دل کوچیک هم داره.....خدای خوب تارا و همه....میخواهم connectشم به اون جایی که همه ی مسلمونا connectمیشن...به تو عزیز مهربون...میخوام سال 1386 یه تارای جدیدی بشم یه تارایی که تو دوست داری یه تارایی که برای خالقش میمیره...کمک کن تا اراده ی قوی پیدا کنم کمک کن تا نمازامو به موقع بخونم...کمک کن امسال تارا از آدمای بدی که تورو گم کردن دور باشه کمک کن...تا فراموش کنم هر کی که دلمو شکست کمک کن ببخشم...کمک کن مهربون باشم کمک کن یادم بره همه ی چیزای بدو...
میخوام امسال قلبمو یه گرد گیری حسابی کنم یه گرد گیری که دیگه اون شیطون بدجنس با اون وجود کثیفش پرده های سفید توبه ی قلبمو سیاه و چرکین نکنه....کمکم میکنی خدای خوبم...؟
|